ایمانوئل کانت
الهیات مسیحی تا قبل از عصر روشنگری به خدا فرابود ایمان داشت، اما یافتههای مدرنیته باعث شد نسلی از الهیدانان پدید آیند که خدا را در درون انسان جستجو میکردند و خدایی که بسیار ملموس است و به انسان نزدیک را معرفی میکردند. کانت(1724- 1804) اندیشمندی است که در ساحت عقل عملی انسان به دنبال خدا میگشت.
چکیده
الهیات مسیحی تا قبل از عصر روشنگری به خدا فرابود ایمان داشت، اما یافتههای مدرنیته باعث شد نسلی از الهیدانان پدید آیند که خدا را در درون انسان جستجو میکردند و خدایی که بسیار ملموس است و به انسان نزدیک را معرفی میکردند. کانت(1724- 1804) اندیشمندی است که در ساحت عقل عملی انسان به دنبال خدا میگشت.
تعداد کلمات 1048 تخمین زمان مطالعه 6 دقیقه
الهیات مسیحی تا قبل از عصر روشنگری به خدا فرابود ایمان داشت، اما یافتههای مدرنیته باعث شد نسلی از الهیدانان پدید آیند که خدا را در درون انسان جستجو میکردند و خدایی که بسیار ملموس است و به انسان نزدیک را معرفی میکردند. کانت(1724- 1804) اندیشمندی است که در ساحت عقل عملی انسان به دنبال خدا میگشت.
تعداد کلمات 1048 تخمین زمان مطالعه 6 دقیقه
نویسنده: عارفه گودرزوند(دانشجوی دکتری مطالعات تطبیقی ادیان)
فلسفه کانت
در الهیات مسیحی از دوران آکوئیناس، در کنار الهیات وحیانی، الهیات طبیعی مطرح شد که ریشه در عقل انسان داشت و اغلب محتوای آن را براهین فلاسفه یونانی تشکیل میداد. هیوم با توجه به مبانی شک گرایانه خود به ویژه انکار اصل علیت که شالوده براهین اثبات خدا بود، موجب شک گرایی در نظام معرفتی به خصوص معرفت دینی شده بود. او نظریه عادت را به جای علیت قرار داده بود و توالی دو امر پشت سر هم را عادت طبیعت میدانست نه دلیل بر وجود علیت میان آن دو شیء متوالی.
کانت خود را کسی میدانست که در فلسفه انقلاب کوپرنیکی کرده است. او میگفت: فلسفه در گذشته به عنوان علم هستی شناسی مطرح بود و پیش فرض این امکان شناخت یقینی هستی برای انسان بود. اما متاثر از رویکرد شکاکانه هیوم، امکان شناخت هستی برای انسان و اینکه ابزار لازم برای این کار در اختیار او قرار دارد یا نه را محل تردید قرار داد. لذا کانت محور فلسفه را علم معرفت شناسی قرار داد نه علم هستی شناسی، به این معنا که هدف اصلی فلسفه شناخت دانش بشر و معرفی ابزار شناخت و بررسی میزان یقین آور بودن آنها است، نه شناخت هستی. وی در بررسی عقل نظری به عنوان ابزار معرفت به این نتیجه رسید که عقل نظری واقع نما نیست. در گذشته ذهن به صورت منفعل تصور میشد که واقعیت در آن منعکس میشود و این انعکاس واقعیت در ذهن همان علم است.
اما کانت به این نتیجه رسید که ذهن در فرآیند معرفت فعّال است، خود نیز در تصویر واقعیت تاثیر میگذارد. وی معتقد بود علم محصول تعامل واقعیت شناخته شده و عقل شناسنده است و عقل در این راستا مانند آینهای منفعل نیست. در نتیجه وی معتقد شد هر شیء دو جنبه دارد: یکی نومن که بُعد ذاتی و تجربه نشده آن است و دیگری فنومن که بُعد تجربه شده و شناخته شده آن میباشد.
کل عالم به این دو ساحت تقسیم میشود که یکی تجربه پذیر و دیگری تجربه ناپذیر است. فلاسفه در طول تاریخ به دنبال آن بعد تجربه ناپذیر بودند که قابل حس و تجربه نبود بلکه وجود بما هو وجود بود بدون آنکه تعین خاصی یابد، و علم گرایان دستیابی به متافیزیک را غیر ممکن دانسته و سعی نمودند بعد تجربه پذیر هستی را دریابند.
اما کانت امکان دستیابی به هر دو بعد فیزیکی و متافیزیکی هستی را غیر ممکن دانست و گفت: انسان حقیقت و کنه ذات هیچ یک از واقعیتهای مادی و غیر مادی را نمیتواند دریابد، بلکه در هر دو قسم با فنومن و پدیدار آنها مواجه میشود نه با نومن و ذات آنها، زیرا ابزار شناخت انسان عقل او است و عقل با فنومن اشیا در ارتباط است نه با ذات آنها، اما از وجود فنومن میتوان فهمید نومن هم وجود دارد زیرا اگر ذات شیء نبود پدیدار آن هم برای ذهن آشکار نمیشد. بر این اساس کانت قائل شدکه ما در جهان مادی که قابل تجربه است تنها میتوانیم فنومن را بشناسیم و در جهان غیر قابل تجربه یعنی متافیزیک که به فنومن آن هم دسترسی نداریم، هیچ چیز را نمیتوانیم بشناسیم.
دین همان خدا است که انسان با درک خیر اعلی آن را میشناسد و او را معیار سنجش رفتار اخلاقی خود قرار میدهد تا در جاودانگی خویش از عهده پاسخ گویی در برابر مسئولیتهای اخلاقی که داشته بر آید و رستگار شود. اخلاق بدون هدف و غایت محقق نمیشود و دین غایت زندگی اخلاقی است. آزادی انسان باعث میشود او گرایش به دو راه خیر و شر داشته و در انتخاب آنها اختیار داشته باشد. گرایش بالذات انسان به سوی خیر و اخلاق است و گرایش بالفعل او به سوی شرارت و شهوات است. هر انسان خود انتخاب میکند که گرایش بالفعل خویش به شر را انتخاب کند که نزدیکتر و دم دست است یا گرایش بالذات خود به خیر که نسبتاً دور از دسترس است. کانت در عین حفظ تعالی خدا که قابل شناخت نیست و نومن است، منشا دین را وجدان درونی بشر میداند و در اصل معرفت به خدا را نشات گرفته از درون همه انسانها میشمارد.
عقل عملی راه شناخت خدا
وی در کتاب عقل نظری با همین مبنای معرفتی به بررسی دلائلی که به شناخت عقلی متافیزیک پرداختهاند همت گماشت و همه آنها به خصوص براهین اثبات خدا را نقد کرد. وی براهین اثبات خدا را به سه دسته تقسیم نمود: براهین وجود شناختی مانند برهان امکان و وجوب، حرکت، و حدوث و قدم؛ براهین هستی شناختی مانند برهان نظم، و برهان غایت شناختی، و همه را مخدوش و غیر قابل اعتماد شمرد. لذا به این نتیجه رسید که با عقل نظری نمیتوان خدا را ثابت کرد. حتی مقولاتی از قبیل زمان و علیت که با آنها زندگی میکنیم و آنها را پذیرفتهایم با عقل نظری قابل اثبات نیستند.
از سوی دیگر به نظر کانت بدون دین و اخلاق نمیتوان زندگی کرد پس وی ضمن نفی شناخت عقلانی و شناخت تجربی از الهیات، جایگاه دین و ایمان را در عقل عملی و اخلاق قرار داد. بر این اساس سه راه براهین عقل نظری، گزارههای تاریخی کتاب مقدس، و حواس که در شناخت ماوراء الطبیعه ناتوان هستند، نمیتوانند سرمنشا ایمان باشند. پس خاستگاه دین و ایمان به خدا رت در عقل عملی و وجدان اخلاقی انسان باید جستجو نمود.
خیر اعلی
یکی از مقولات دوازده گانه کانت حس درک خیر اعلی است که دو چیز را درک میکند: خدا و جاودانگی. یکی دیگر از مقولات کانت حس التزام اخلاقی است، یعنی انسان درک میکند که باید اخلاقی زندگی کند و این زندگی اخلاقی به یک سری معیارهایی نیاز دارد. ریشه همه این معیارهای اخلاقی، خیر اعلی است. زندگی اخلاقی بدون خیر اعلی که معیار آن است معنا نمیدهد و برای زندگی اخلاقی باید خیر اعلی هم وجود داشته باشد. از سوی دیگر التزام اخلاقی زمانی محقق میشود که انسان آزادی و اراده داشته و مسئول رفتار خود باشد. و درک او از جاودانگی باعث میشود تا خود را در حیات پس از مرگ مسول رفتار خود بداند و در طول زندگی خویش مراقب رفتارش باشد.
دین همان خدا است که انسان با درک خیر اعلی آن را میشناسد و او را معیار سنجش رفتار اخلاقی خود قرار میدهد تا در جاودانگی خویش از عهده پاسخ گویی در برابر مسئولیتهای اخلاقی که داشته بر آید و رستگار شود. اخلاق بدون هدف و غایت محقق نمیشود و دین غایت زندگی اخلاقی است. آزادی انسان باعث میشود او گرایش به دو راه خیر و شر داشته و در انتخاب آنها اختیار داشته باشد. گرایش بالذات انسان به سوی خیر و اخلاق است و گرایش بالفعل او به سوی شرارت و شهوات است. هر انسان خود انتخاب میکند که گرایش بالفعل خویش به شر را انتخاب کند که نزدیکتر و دم دست است یا گرایش بالذات خود به خیر که نسبتاً دور از دسترس است. کانت در عین حفظ تعالی خدا که قابل شناخت نیست و نومن است، منشا دین را وجدان درونی بشر میداند و در اصل معرفت به خدا را نشات گرفته از درون همه انسانها میشمارد.
در الهیات مسیحی از دوران آکوئیناس، در کنار الهیات وحیانی، الهیات طبیعی مطرح شد که ریشه در عقل انسان داشت و اغلب محتوای آن را براهین فلاسفه یونانی تشکیل میداد. هیوم با توجه به مبانی شک گرایانه خود به ویژه انکار اصل علیت که شالوده براهین اثبات خدا بود، موجب شک گرایی در نظام معرفتی به خصوص معرفت دینی شده بود. او نظریه عادت را به جای علیت قرار داده بود و توالی دو امر پشت سر هم را عادت طبیعت میدانست نه دلیل بر وجود علیت میان آن دو شیء متوالی.
کانت خود را کسی میدانست که در فلسفه انقلاب کوپرنیکی کرده است. او میگفت: فلسفه در گذشته به عنوان علم هستی شناسی مطرح بود و پیش فرض این امکان شناخت یقینی هستی برای انسان بود. اما متاثر از رویکرد شکاکانه هیوم، امکان شناخت هستی برای انسان و اینکه ابزار لازم برای این کار در اختیار او قرار دارد یا نه را محل تردید قرار داد. لذا کانت محور فلسفه را علم معرفت شناسی قرار داد نه علم هستی شناسی، به این معنا که هدف اصلی فلسفه شناخت دانش بشر و معرفی ابزار شناخت و بررسی میزان یقین آور بودن آنها است، نه شناخت هستی. وی در بررسی عقل نظری به عنوان ابزار معرفت به این نتیجه رسید که عقل نظری واقع نما نیست. در گذشته ذهن به صورت منفعل تصور میشد که واقعیت در آن منعکس میشود و این انعکاس واقعیت در ذهن همان علم است.
اما کانت به این نتیجه رسید که ذهن در فرآیند معرفت فعّال است، خود نیز در تصویر واقعیت تاثیر میگذارد. وی معتقد بود علم محصول تعامل واقعیت شناخته شده و عقل شناسنده است و عقل در این راستا مانند آینهای منفعل نیست. در نتیجه وی معتقد شد هر شیء دو جنبه دارد: یکی نومن که بُعد ذاتی و تجربه نشده آن است و دیگری فنومن که بُعد تجربه شده و شناخته شده آن میباشد.
کل عالم به این دو ساحت تقسیم میشود که یکی تجربه پذیر و دیگری تجربه ناپذیر است. فلاسفه در طول تاریخ به دنبال آن بعد تجربه ناپذیر بودند که قابل حس و تجربه نبود بلکه وجود بما هو وجود بود بدون آنکه تعین خاصی یابد، و علم گرایان دستیابی به متافیزیک را غیر ممکن دانسته و سعی نمودند بعد تجربه پذیر هستی را دریابند.
اما کانت امکان دستیابی به هر دو بعد فیزیکی و متافیزیکی هستی را غیر ممکن دانست و گفت: انسان حقیقت و کنه ذات هیچ یک از واقعیتهای مادی و غیر مادی را نمیتواند دریابد، بلکه در هر دو قسم با فنومن و پدیدار آنها مواجه میشود نه با نومن و ذات آنها، زیرا ابزار شناخت انسان عقل او است و عقل با فنومن اشیا در ارتباط است نه با ذات آنها، اما از وجود فنومن میتوان فهمید نومن هم وجود دارد زیرا اگر ذات شیء نبود پدیدار آن هم برای ذهن آشکار نمیشد. بر این اساس کانت قائل شدکه ما در جهان مادی که قابل تجربه است تنها میتوانیم فنومن را بشناسیم و در جهان غیر قابل تجربه یعنی متافیزیک که به فنومن آن هم دسترسی نداریم، هیچ چیز را نمیتوانیم بشناسیم.
دین همان خدا است که انسان با درک خیر اعلی آن را میشناسد و او را معیار سنجش رفتار اخلاقی خود قرار میدهد تا در جاودانگی خویش از عهده پاسخ گویی در برابر مسئولیتهای اخلاقی که داشته بر آید و رستگار شود. اخلاق بدون هدف و غایت محقق نمیشود و دین غایت زندگی اخلاقی است. آزادی انسان باعث میشود او گرایش به دو راه خیر و شر داشته و در انتخاب آنها اختیار داشته باشد. گرایش بالذات انسان به سوی خیر و اخلاق است و گرایش بالفعل او به سوی شرارت و شهوات است. هر انسان خود انتخاب میکند که گرایش بالفعل خویش به شر را انتخاب کند که نزدیکتر و دم دست است یا گرایش بالذات خود به خیر که نسبتاً دور از دسترس است. کانت در عین حفظ تعالی خدا که قابل شناخت نیست و نومن است، منشا دین را وجدان درونی بشر میداند و در اصل معرفت به خدا را نشات گرفته از درون همه انسانها میشمارد.
عقل عملی راه شناخت خدا
وی در کتاب عقل نظری با همین مبنای معرفتی به بررسی دلائلی که به شناخت عقلی متافیزیک پرداختهاند همت گماشت و همه آنها به خصوص براهین اثبات خدا را نقد کرد. وی براهین اثبات خدا را به سه دسته تقسیم نمود: براهین وجود شناختی مانند برهان امکان و وجوب، حرکت، و حدوث و قدم؛ براهین هستی شناختی مانند برهان نظم، و برهان غایت شناختی، و همه را مخدوش و غیر قابل اعتماد شمرد. لذا به این نتیجه رسید که با عقل نظری نمیتوان خدا را ثابت کرد. حتی مقولاتی از قبیل زمان و علیت که با آنها زندگی میکنیم و آنها را پذیرفتهایم با عقل نظری قابل اثبات نیستند.
از سوی دیگر به نظر کانت بدون دین و اخلاق نمیتوان زندگی کرد پس وی ضمن نفی شناخت عقلانی و شناخت تجربی از الهیات، جایگاه دین و ایمان را در عقل عملی و اخلاق قرار داد. بر این اساس سه راه براهین عقل نظری، گزارههای تاریخی کتاب مقدس، و حواس که در شناخت ماوراء الطبیعه ناتوان هستند، نمیتوانند سرمنشا ایمان باشند. پس خاستگاه دین و ایمان به خدا رت در عقل عملی و وجدان اخلاقی انسان باید جستجو نمود.
خیر اعلی
یکی از مقولات دوازده گانه کانت حس درک خیر اعلی است که دو چیز را درک میکند: خدا و جاودانگی. یکی دیگر از مقولات کانت حس التزام اخلاقی است، یعنی انسان درک میکند که باید اخلاقی زندگی کند و این زندگی اخلاقی به یک سری معیارهایی نیاز دارد. ریشه همه این معیارهای اخلاقی، خیر اعلی است. زندگی اخلاقی بدون خیر اعلی که معیار آن است معنا نمیدهد و برای زندگی اخلاقی باید خیر اعلی هم وجود داشته باشد. از سوی دیگر التزام اخلاقی زمانی محقق میشود که انسان آزادی و اراده داشته و مسئول رفتار خود باشد. و درک او از جاودانگی باعث میشود تا خود را در حیات پس از مرگ مسول رفتار خود بداند و در طول زندگی خویش مراقب رفتارش باشد.
دین همان خدا است که انسان با درک خیر اعلی آن را میشناسد و او را معیار سنجش رفتار اخلاقی خود قرار میدهد تا در جاودانگی خویش از عهده پاسخ گویی در برابر مسئولیتهای اخلاقی که داشته بر آید و رستگار شود. اخلاق بدون هدف و غایت محقق نمیشود و دین غایت زندگی اخلاقی است. آزادی انسان باعث میشود او گرایش به دو راه خیر و شر داشته و در انتخاب آنها اختیار داشته باشد. گرایش بالذات انسان به سوی خیر و اخلاق است و گرایش بالفعل او به سوی شرارت و شهوات است. هر انسان خود انتخاب میکند که گرایش بالفعل خویش به شر را انتخاب کند که نزدیکتر و دم دست است یا گرایش بالذات خود به خیر که نسبتاً دور از دسترس است. کانت در عین حفظ تعالی خدا که قابل شناخت نیست و نومن است، منشا دین را وجدان درونی بشر میداند و در اصل معرفت به خدا را نشات گرفته از درون همه انسانها میشمارد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}